جهان از نگاه من

توسط: پویا

ما انسان های فانی موجودات عجیبی هستیم. هریک از ما تنها برای یک سفر کوتاه مدت اینجا هستیم و نمی دانیم برای چه هدفی! اما گاهی وقتها تصور می کنیم که این هدف را حس می کنیم.

گرچه بدون نیاز به اندیشیدن عمیق هر کس با توجه به زندگی روزمره خود میداند که وجود او برای مردم است. اول برای کسانی که شادی ما بطور کامل به لبخند و سلامتی آنان بستگی دارد و سپس برای بسیاری از کسانیکه برای ما ناشناس هستند اما از طریق رابطه ی همفکری و همدردی سرنوشت ما به یکدیگر گره می خورد.من هر روز صدها بار به خودم یادآوری می کنم که زندگی درونی و بیرونی من بر پایه ی تلاش انسانهای دیگر چه زنده و چه مرده است. و اینکه باید تلاش کنم تا به همان اندازه که همیشه از جامعه گرفته ام و هنوز هم می گیرم به جامعه پس بدهم.من شدیداً به یک زندگی ساده و صرفه جویانه گرایش دارم. و اغلب با حزن فراوان فکر می کنم که در حال مصرف بی رویه ی حاصل تلاش انسان های دیگر هستم.

به نظر من اختلافات طبقاتی، غیر عادلانه و بر پایه ی زورگویی استوار است.من همچنین معتقدم یک زندگی ساده و بدون تکبر چه از نظر جسمی و چه از نظر روانی برای همه مفید است.من به هیچ وجه به آزادی انسان از نقطه نظر فلسفی معتقد نیستم. هر کس نه تنها تحت فشارهای خارجی بلکه بر اساس ضرورت های درونی عمل می کند.

این گفته ی شوپِن هاور که “انسان می تواند آنچه را که می خواهد انجام دهد اما نمی تواند آنچه را که انجام میدهد بخواهد از دوران جوانی برای من واقعاً الهام بخش بوده است. این جمله در روزهای سختی، چه در زندگی خودم و چه دیگران برایم تسلی بخش بوده و حکم سرچشمه ی پایان ناپذیری از مقاومت را داشته است. پی بردن به این واقعیت احساس مسئولیتی را که می تواند به آسانی زندگی انسان را فلج کند کاهش می دهد و از اینکه ما خودمان و دیگران را بیش از حد جدی بگیریم جلوگیری می کند. این جمله به دیدگاهی از زندگی منتهی می شود که حق شوخ طبعی را به طور کامل ادا می کند.

جستجو برای معنی و یا هدف زندگی خود ما و یا هدف تمامی موجودات زنده همیشه به نظر من یک کار بیهوده بوده است. اما با وجود این هر کس آرمان های ویژه ای دارد که جهت تلاشها و قضاوت های او را تعیین می کند.از این نقطه نظر من هرگز به آسودگی و شادی به خودی خود به عنوان هدف نهایی نگاه نکرده ام.من این اصول اخلاقی را آرمان های خوکدانی می نامم. آرمان هایی که مسیر زندگی مرا روشن کرده اند و بارها و بارها من را تشویق کرده اند تا با روی باز با زندگی روبه رو شوم عبارتند از: محبت، زیبایی و حقیقت.

بدون احساس خویشاوندی با انسان هایی دارای افکار مشابه، بدون آمیختن با دنیای عینی، آنچه تلاشهای هنری و علمی تا ابد قادر به دسترسی به آن نخواهند بود، زندگی به نظر من خالی خواهد بود.

اهداف کهنه شده ی تلاشهای بشری مانند ثروت ،موفقیت های ظاهری و تجملات همیشه به نظر من حقیر و پیش پا افتاده بوده اند. حس مشتاقانه ی من نسبت به عدالت اجتماعی و مسئولیت پذیری اجتماعی همیشه با بی نیازی من از تماس مستقیم با انسان های دیگر و جوامع انسانی به طور عجیبی در تضاد بوده است. من به معنای واقعی کلمه یک مسافر تنها هستم و هرگز با تمام وجودم به کشورم، به خانه ام، به دوستانم و حتی به خانواده ی درجه اوّلم تعلق نداشته ام. با وجود همه ی این وابستگی ها من هرگز احساس فاصله داشتن و نیاز به تنهایی را از دست نداده ام.احساسی که با گذشت سال ها بیشتر هم می شود. انسان بدون پشیمانی به محدودیت های درک متقابل و همصدایی با مردم دیگر کاملا پی می برد. بدون شک چنین فردی قسمتی از بیگناهی و لا قیدی خود را از دست می دهد.اما از سویی دیگر وی در سطحی وسیع از وابستگی به نقطه نظرات، عادت ها و قضاوت های دیگران رهاست. و از وسوسه ی ساختن آرامش درونی خود بر اساس این اصول لرزان و نا امن خودداری می کند.

آرمان سیاسی من دموکراسیست.تمامی انسان ها باید به عنوان یک انسان مورد احترام قرار بگیرند و از هیچ انسانی نباید بُت ساخته شود. سرنوشت خنده آوریست که خود من دریافت کننده ی تمجیدها و تکریم های فراوانی از سوی انسان های دیگر بوده ام که نه بر اساس خطاها و نه شایستگی های خودم بوده است. شاید علت این امر تمایل به درک چند آرمانی بوده است که من با توانایی عاجزانه ی خودم و با تقلای دائم به آنها دست یافته ام.

آلبرت انشتین

جهان از نگاه من ۱۹۳۱

گوش کنید