اندیشه

از ما گفتن بود!

اگر روزی روزگاری احیاناً دنیا به کام ما شد و خانه در دست اهل خرد افتاد هیچ تعجب نمی کنم اگر دکّان تلویزیون های پر رنگ و لعاب و حرفه ای 😀 که این روزها من و تو را میخکوب بر سر جایمان می نشانند تا با دهانی باز و کف کرده از این همه تجدد به برنامه هایشان گوش و چشم جان بسپاریم درشان تخته و یا دچار بی پولی و از همه خنده دار تر بی هدف و بی انگیزه شوند.

کتابی به دست بگیر.

از ما گفتن بود!

حالا بفرمائید شام

آیا تاریخ گِرد است یا ما؟

آیا تکرار تاریخ اجتناب ناپذیر هست؟
آیا تکرار تاریخ فقط براى قومى خاص اتفاق مى افتد یا یک موضوع کلى است؟
آیا دانستن این که تاریخ تکرار مى شود کمکى به نسل هاى آینده ى تاریخ مى کند که جلوی تکرار را بگیرند؟ اگر مى کند پس چرا تاریخ تکرار مى شود؟
آیا آنهایى که ما سرزنش میکنیم که تاریخ نخوانده اند واقعاً تاریخ نخوانده اند یا خوانده اند ولى ناخواسته در دام تاریخ اُفتاده اند؟

آیا اصولا تاریخ برای صاحبان قدرت تَله می اندازد؟

چطور می توان بخش جدیدی به تاریخ اضافه کرد و از تکرار آن جلوگیری؟

چند وقتى هست که روی آوردم به کتابهاى صوتى و باورم نمی شد که به نحو فوق العاده ای وقت هایی که روزانه صرف رفت و آمد می کنم را پر کند. و دلیل آنکه در این نوشته سوال هایی را در مورد تکرار تاریخ مطرح کردم این هست که در حال حاضر مشغول گوش دادن به کتاب همه ی مردان شاه اثر استفان کینزر هستم. و به جرات می توانم بگویم که جای جای کتاب شامل وقایعی هست که مشابه آن در حال حاضر با رنگ و لباسی دیگر در حال اتفاق افتادن می باشد.

 

شاید تصویری که همیشه از تاریخ در ذهن می آید تصویر کتاب های قطوری باشد که خواندنشان نیازمند صبر و حوصله زیاد است و البته علاقه وافر. ولی به نظر من تاثیری که تاریخ می تواند بر نسل های بعدی بگذارد و درسی که به آیندگان بدهد نه از طریق صفحات کتاب بلکه از طریق تجربه و فرهنگیست که برای مردمان عصر خود به واسطه اتفاقات به ارمغان می آورد. تجربه و فرهنگی که می باید سینه به سینه و نسل به نسل در فضایی آرام و پایدار و بدون تغییرات بنیادی سیاسی و اجتماعی یک قوم منتقل شود. شاید بدین صورت است که تاریخ می تواند اثر بخش باشد و البته جدید.

حال اگر رابطه ی یک نسل با نسل بعدی به واسطه ی تغییرات اساسی سیاسی و اجتماعی منقطع شود و نسل ها در محیط های بسیار متفاوت با نسل های پیشین خود زندگی کنند تاریخ و درسهایش اثر خود را از دست می دهند و ملزم به تکرار می شوند. زیرا هر نسل خسته و دلزده از نسل پیشین می خواهد همه چیز را از نو بسازد زیرا خود را از نظر اندیشه و ایدئولوژی برتر از نسل های پیشین خود می پندارد. و در نتیجه در طول زمان و ناخواسته مسیر دایره شکلی را دور می زند.

با جستجو در لابلای کتابهای تاریخ می توان اتفاقات را مرور کرد ولی آیا می توان آنها را درک هم کرد؟

به نظر من تکرار تاریخ فقط حکومت ها را به دام نمی اندازد بلکه کل جامعه را در بر می گیرد.

اگر فقط صد سال گذشته را مرور کنیم متوجه می شویم که این انقطاع نسل ها حداقل پنج بار برای ما اتفاق افتاده است. قبل و بعد از مشروطه. دوران مشروطه و انقراض قاجار. دوران رضا خان و دوران پس از شهریور ۲۰٫ دوران قبل و بعد از کودتای بیست و هشت مرداد ۳۲ . دوران قبل و بعد از انقلاب. و با شرایط فعلی ایجاد یک دوران جدید پس از انتخابات ۸۸ خیلی دور از ذهن نیست.

پس شاید همین انقطاع های پی در پی بوده که ما بدون درک کافی از وقایع نچندان دور پی در پی در حال تکرار تاریخ خود هستیم.

اگر دوباره دچار دگرگونی شدیم و دارای یک آزادی نسبی یا حتی بیشتر چگونه این فرهنگ آزادی را به نسل بعدی منتقل میکنیم؟ مایی که خود در فرهنگ آزادی بزرگ نشده ایم!

در وبلاگ یک پزشک در مورد کتابی که پیشتر صحبت شد بیشتر توضیح داده شده است. و برای دریافت فایل های صوتی کتاب می توانید به اینجا مراجعه کنید.

نقد کتاب را هم می توانید در وبلاگ میرزا بنویس بخوانید.

صبح بخیر رفیق!

رفیق خوبی؟

بازی روزگار تو رو امروز نگران از خواب بیدار کرده. ناراحت نباش از دستش. کارشو خیلی خوب بلده. باهات دشمن نیست که هیچ تازه دوستم داره. نه فقط تو رو. همه آدمها رو دوست داره. با اینکه همیشه هم داره ازشون فحش می خوره.

آره رفیق. بهش اعتماد کن. فحشش نده.بهش یه قدری زمان بده. گفتم که کارشو خوب بلده. میدونه داره چیکار میکنه. فقط میخواد تو هم بدونی که اون داره چیکار میکنه! بعدش باهات رفیق تر هم میشه. اتفاق های زندگی رو میگم.

کاری کرده که امروز دست به دعا ببری. ولی راستش اون میخواد که تو همیشه دست به دعا باشی. باور کن رفیق.

پیغامی برات داره خوب. باید در قلبت رو باز کنی تا پستچی ( بخون اتفاقات زندگی) نامه رو بندازه اونجا. ازت میخواد که پیغامشو بخونی. جواب نمیخواد ازت. فقط میخواد بیشتر بهش فکر کنی. میخواد مطمئن بشه که مطلب رو گرفتی.

میخواد کاری کنه که قوی بشی. نه فقط در ظاهر بلکه در باطن.

از امروز براش جای بیشتری تو قلبت باز کن رفیق. خدا رو میگم. بهش اعتماد کن.

ابر و باد و مه و خورشید و فلک امروز هم در خدمت تو اند.

پس بخند و قوی برو جلو.

خدا به همرات رفیق…

سبز ،سفید، سرخ


سبز شدی…

سفید شدی …

سرخ شدی…

شیر و خورشید نشان شدی…

الله اکبر نشان شدی…

لیکن آزاد نشدی!!!

030111_0144_1



سلام جهان!

“سلام جهان!”

برای خیلی‌ها این جمله آشنا هست. یکی‌ از کاربردهاش همین جا در قالب‌های ورد پرس هست. اولین موضوع که به عنوانه نمونه و بطور پیشفرض در وبلاگ هایی ار این نوع وجود داره و خوب معمولا هم وبلاگ نویس‌ها ترجیح میدن این نمونه رو با نوشته‌ای از خودشون جایگزین کنن.

فکر می‌کنم برای من که این اولین نوشته در اولین وبلاگم هست، همین “سلام جهان” بهترین شروع باشه. ضمن اینکه این جمله منو به یاد یه تصویر از زلزله سال ۲۰۱۰ در هاییتی انداخت. تصویری که تا مدت‌ها بهش فکر می‌کردم.

Haeti

و فکر می‌کنم در این سلام نکته‌ها نهفته. برای آنان که آزاده می‌‌اندیشند.

با سلام!