٣٠ سالگى من

توسط: پویا

امروز ٣٠ ساله شدم. یک دهه ى پُر هیاهو و پر از اتفاق گذشت.

چند سال اول دهه بیست زندگیم آنقدر خوشایند نبود. شاید تنها دستاورد دو سه سال اول این دهه برگشتن به موسیقى و شروع دوباره نواختن و خصوصا خواندن بود. و البته آشنایى با مسعود عزیزم که به من نواختن گیتار را آموخت و ما با هم دوستى قشنگى را آغاز کردیم. مسعود بود که باعث شد من افتخار آشنایى با استاد فقید محمد نورى را پیدا کنم و من تا آخرین روزى که در ایران بودم از استاد نه تنها خواندن بلکه درس زندگى و ساده زیستن آموختم.

تقدیرم چنین بود که در ٢٣ سالگى ایران را ترک کنم براى یک شروع دوباره. به حق هم شروعى دوباره و نقطه عطفى در زندگیم بود. احساس خاصى از رفتن به کشور دیگرى نداشتم ولى در تصور خودم هم نمیگنجید که چند سال پر کار و پر اتفاقى را در پیش رو دارم. آن روز ها خوشحالى و چشمان پر اشک پدرم را از این رفتن درک نمیکردم، در حالیکه الان درم میکنم با پوست و گوشت و استخوان. باید به حق بگویم که پایه و اساس زندگى و کاراکتر من بعد از ترک ایران ساخته شد و شکل گرفت. منظورم بد بودن ایران و خوب بودن خارج نیست بلکه فقط شرح واقعیت زندگى من هست.

زندگى من در خارج از ایران با شروع کردن اولین شغل زندگیم شروع شد. بعد از چند ماه شغل دومى هم به آن اضافه شد و در همان زمان شروع به درس خواندن در دانشگاه کردم. هر سه این کارها را تا ۴ سال بعدش ادامه دادم. در این میان پدرم درگذشت…

درسم را با وجود کار کردن در دو جاى مختلف بالاخره سر موقع تمام کردم.

یکى از مهمترین اتفاق هایى که در این مدت برایم افتاد افزایش آگاهى من به مسائل ایران بود. چیزى که در تمام مدت زندگى در داخل ایران آن را درک نکرده بودم و آگاهى چندانى از آن نداشتم. همین موضوع بود که باعث شد شروع به نوشتن کنم.

کمى افسوس میخورم که چرا نوشتن را از بیست سالگى شروع نکردم. ولى حالا نوشتن را ادامه میدهم. میخواهم اگر زنده ماندم و به ۴٠ سالگى رسیدم سند و مدرکى از روند رشد فکرى خودم داشته باشم.

به خودم که فکر میکنم میبینم که تا امروز هم رشد قابل توجهى داشتم و البته این فقط اول کار هست و راه درازى در پیش رو…

با امید و پختگى قدم در دهه ى سوم زندگیم میگذارم. آینده ناشناخته را دوست دارم و مطمئنم که اتفاقات بزرگتر و شاید درو از ذهنى هم در انتظار من هست. یاد گرفتم که براى این چنین شرایطى آماده باشم.

20130907-210613.jpg